مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر نازم امروز اومدم تا فقط ازت عذرخواهي كنم عزيزم ميدونم كه اين روزها كمتر وقت مي كنم بهت برسم كار اداره كار خونه و امتحانهايي كه در پيش دارم وقت كم و روزهاي كوتاه زمستون باعث ميشه وقت كمتري رو با هم باشيم و من خسته از كار روزانه و پر از استرس امتحان كمتر ميتونم دلتنگيهات رو جواب بدم وقتي با مهربوني مي پري تو بغلم يا برچسب هات رو وقتي تو آشپزخونه هستم لا به لاي صفحه كتابهام مي چسبوني و نقاشيهات رو زير آهن رباي يخچال برام ميذاري. عزيزم منو ببخش برام دعا كن قول ميدم به زودي وقت بيشتري برات بذارم فقط يه ذره تحمل كن منو ببخش فرشته كوچولوي من   ...
27 دی 1390

تولد وبلاگ مليكا

به نام خداي هستي بخش دختركم 25 دي يعني 5 روز ديگه يك سال از اولين روزي كه شروع به نوشتن وبلاگ برات كردم ميگذره اول از همه از خداي خوب و مهربونم ممنونم كه به من اين فرصت رو داد تا بتونم تو اين يه سال برات بنويسم برات نوشتم تا اگه توي حافظمون غبار زمان اين خاطره ها رو محو و كمرنگ كرد تو اين صفحات يادگاري بمونه برات نوشتم تا وقتي بزرگ شدي بتوني روزهاي پر رنگ كودكيت رو اينجا پيدا كني از خداي مهربون ممنونم كه صفحات وبلاگت تو اين يك سال پراز خاطرات خوب و قشنگ بود خاطرات خوب از عزيزترين هامون كسايي كه دوستشون داريم و بودن اونهاست كه زندگيمون رو زيبا ميكنه مثل پدرجون ها و مادرجونهات كه ايشالا خدا بهشون سالهاعمر و سلامتي بده بازهم از خد...
20 دی 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش ديروز مليكاي گلم رو از طرف مهدشون بردند پارك حيات وحش صبح دختركم كلي ذوق زده بود اما وقتي عصر برگشت خونه و ازش پرسيدم چه خبر گفت ماماني اونجا حيوونهاي وحشي بودند گرگ و پلنگ هم داشت  من و مبينا خيلي ترسيديم و گريه كرديم مبينا گفت الان اينا ميان مارو ميخورن بعد فرار كرديم رفتيم تو اتوبوس آخي دختر گلم رفته بوديد تفريح اما اينجوري ترسيديد نااااااازي دوتا از كارهاي خوب مليكا رو هم براش بنويسم تا يادش باشه كه هميشه بايد همينجوري بمونه با بابايي رفته بودي خريد تو مغازه از يه كيف كه بسته بندي شده بود خوشت اومد خواستي نايلون روش رو باز كني و توش رو ببيني كه بابا گفت بذار اول برات بخرمش بعد تو هم ...
14 دی 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش از آسمون برف مياد همه جا سفيده جون          روز به اين خوشگلي هيچ كس نديده جون روي درختها پر از برف سفيده     روي زمينها برفها رو هم خوابيده واي واي زمستون آخر سالي آخ جون اين شعر اين روزهاي مليكا تو خونه است از الان هم دارن براي جشن نوروز آماده ميشن قرار شده براي اين جشن براش لباس عروس بگيريم دختركم كلي شور و ذوق داره دنياي بچه ها خيلي قشنگه من كه از ديدن شاديش و انتظارش كلي لذت ميبرم و خدا رو شكر ميكنم كه قلب كوچولوش با اين چيزها انقدر شاد ميشه     ...
11 دی 1390
1